اذان صبخ آوایی است که همگان آن را می شنوند اما فقط آنان که اهل قیامند بپا می خیزند...
من سکوت را دوست دارم بخاطر ابهت بی پاینش...........فریاد رو می پرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش......فردا رو دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کج مدار........پائیز رو می پرستم به خاطر عدم احتیاج، عدم اعتنایش به بهار.......آفتاب رو دوست دارم به خاطر وسعت روحش...که شب نا پدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد
به نقل از عشق مهتاب
سلام این رو از مجله شهریاران جوان برداشتم که اگه اشتباه نکنم اثر آقای خسروانجم هست
آیا شما خدا هستید؟
زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست .
هرکس نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ،
صحنه پیوسته بجاست ،
خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد .
سلام
دوستان من این ره یجایی دیدم و نوشتم ولی نمیدونم کی گفته اگه کسی میدونه ممنون میشم به من هم بگه.
یه آهنگ زیبا و ملایم از بنیامین.... از فیلم گرگ و میش که تازگیا اکران شده....
عزیزان.... از همه تون التماس دعای عاجزانه دارم.... به خدا راه دوری نمیره اگه فقط 2 دقیقه برای همنوعامون دست به دعا بر داریم....یادمون باشه از قدیم گفتن:
به زلف ات نناز که به تبی بنده.... به مال ات نناز که به شبی بنده....
حالا که می دونیم از فردامون هیچی نمیدونیم از خدا بخواهیم که عاقبتمونو ختم به خیر کنه.... یا علی مدد
حالا که با هم یکی شدن دلامون حالا که جاده هم افتادن به پامون
یکی از او بالا داره می شنوه صدامونو به گمونم که اثر داره دعامون
همسفر ای هم ستاره...
کوچکترین وبلاگ نویس ایران
آقایان و خانم هایی که ادعا می کنند چند سال وبلاگ نویسن ، یا از فلان سنی که داشتن وبلاگ نویس شدن
دیگه باید همه برین پارکینگ ماشین ها رو پارک کنید
چون چند وقتیه (2/8/85) یه گل پسری به نام محمد امین با عنوان خلبان از قم و سه ساله ، وبلاگ نویسی رو شروع کرده و از همین الان هم داره مدیریت و ریاست رو تمرین می کنه چون تو وبلاگش خوندم که این آقا کوچولو نظریاتش رو دستور می ده و خانواده و یا داییش آنها را در وبلاگ اجرا می کنن ، خوب این هم یه جورشه دیگه
به نظر من ، ما ها که از 12-13 سالگی سرمون برای این کارها درد گرفت ، شدیم این و یک روز خوش برای اطرافیان و خانواده نذاشتیم وای به حال خانواده این محمد امین کوچولوی ما
بهترین حرفش اینه که (آقای راننده آروم برون تا تصادف نکنی) و یه بدی ایی هم داره اینه که (استقلالیه) البته چیز مهمی نیست بزرگ می شه یاد می گیره و می فهمه، راستی پاتوق هم داره ، ای داد بی داد ما تو این 23 ساله متاسفانه پاتوق نداشتیم ولی اون کوچولوی ما پاتوق داره اونم کجا ، مهد کودک ، می گن هم بعضی موقع ها غیر قابل تحمل می شه یعنی داد می زنه و دعوا می کنه من بهش می خوام بگم پسر خوب ما که ساکت بودیم حالا شب ها با قرص آرام بخش و کلردیاز پوکساید می خوابیم ، حیفه یه ذره مراعات خودت رو بکن
به هر حال این رو نوشتم که اونهابی که با این معجزه قرن 21 آشنا نشدن برن تو وبلاگ اون و باهاش آشنا بشن
آدرس : http://khalaban.parsiblog.com/
یه نکته هم به مادر محمد امین ،که یادتون نره هر روز برای محمد امین اسپند دود کنید و صدقه بدید تا چشم بد ان شاء ا... ازش دور با شه
در همین جا هم براش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم در آینده توی کار و فعالیت تو جاهای خوب خوب و بالا بالاها ببینمش
یک دوست خوب می گفت
آدما مثل کتابند که تا وقتی تموم نشن جذابند
پس سعی کن خودتو تند تند جلوی دیگران ورق نزنی تا زود تموم بشی
برای این که وقتی تموم بشی
مطمئن باش میرن سراغ یک کتاب دیگه
عاشقان عیدتان مبارک
ماه شوال با اون هلال اول ماهش بالاخره از راه رسید. این عید رو به همه شما عزیزان و دوستان خوبم صمیمانه تبریک میگم و امیدوارم همه دعاها و عباداتتون قبول حق باشه...
حق یعنی خدا، این موضوع این قسمت از کتاب «پیامبر و دیوانه»است که براتون انتخاب کردم که البته در قالب یک داستان کوتاه اومده ... امیدوارم بپسندید.
خدا
در زمانهای دور،هنگامیکه لبهایم برای نخستین بار به لرزه درآمد و آماده سخن گفتن شد، از کوه مقدس بالا رفتم و خدا را چنین صدا زدم:
«پروردگارا! من بنده توام و تو را پرستش کردم
اراده پنهان تو شریعت من است و تا زمانی که زنده ام از تو اطاعت خواهم کرد.»
اما...
اما خداوند پاسخم را نداد و مانند طوفانی سهمگین گذشت و از چشمانم پنهان شد.
* * *
هزار سال بعد،برای دومین بار از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا چنین سخن گفتم:
خداوندا! من آفریده توام. تو مرا از خاک آفریدی
و از روحت در من دمیدی همه وجودم از توست»
اما، خداوند پاسخی نداد.
آنگاه هزار سال بعد،باز از کوه مقدس بالا رفتم و برای سومین بار با خدا چنین سخن گفتم:
«خدای من ! ای پدر مقدس ! من فرزند دوست داشتنی تو هستم
با عشق و دلسوزی مرا بوجود آوردی و با مهر و عبادت، ملکوت را به ارث خواهم برد»
این بار نیز خداوند پاسخی نداد و همچون مه ای که تپه های دوردست را می پوشاند، از من گذشت.
* * *
هزار سال بعد از کوه مقدس بالا رفتم و برای چهارمین بار، با خدا سخن گفتم:
«ای آفریدگار من ! ای کمال و آرمان و مقصد من ! ای حکیم دانا !
من گذشته تو و تو فردای منی. من ریشه های تو در زمین و تو روشنایی آسمانها هستی
ما با هم در مقابل خورشید رشد می کنیم»
در این هنگام خداوند بسوی من خم شد و سخنان شیرینی را در گوشم زمزمه کرد و همجون دریایی که جویباری را در بر می گیرد، مرا در اعماق خود فرو برد
و زمانی که بسوی دره ها و دشت ها سرازیر شدم، خدا نیز آنجا بود.»
کل بازدید :153924
نویسندگان وبلاگ :
محمدرضا فلاح پور[0]
دوست عزیز سلام
من در سایت فوتو
دبیرستان من(مفید3)
آقای احمدزاده
وبلاگ دوستان
کتابچه کارتون آیناز( آثار هنری مهناز یزدانی انیماتور و کارتونیست
طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم
صادق رحیمی
حسین حق پناه (ققنوس سوخته )
سید مسعود صدری (در اعماق کویر )
سعید مبارکی
احمد سلطانی
وب سایت فارسی سامی یوسف
باشگاه هواداران رادیو جوان
دنیا از نگاه چند جوان ایرانی
آموزش ناب سخت افزار و نرم افزار
دنیای موزیک
هواداران پارسی بلاگ
کافینت کلیک
مخلوط
emulator
من و کتاب هایی که خوندم